کد مطلب:2530 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:471

درس چهارم
نظریه افلاطون





اكنون باید وارد نظریه ها در مورد اخلاق بشویم . گفتیم علم اخلاق یا فلسفه

اخلاق می خواهد به این پرسش پاسخ بدهد كه انسان چه رفتاری را پیشه كند كه

فضیلت است و بایسته است ؟

حكما و فلاسفه به این پرسش پاسخهای مختلف داده اند . این پاسخها اگر چه

مختلف است ، ولی غالبا متضاد و متناقض نیستند . یعنی غالبا هر كدام از

این مكتبها به گوشه ای از آنچه انسان " باید پیشه كند " توجه كرده اند .

این مطلب پس از توضیح نظریات مختلف در مكتبهای مختلف روشن خواهد شد

. بحث خود را از نظریه افلاطون شروع می كنیم .

افلاطون نظریه اخلاقی خویش را در ضمن نظریه اجتماعیش بیان می كند . به

عبارت دیگر : افلاطون از شاخه " سیاست مدن " به شاخه " اخلاق " می رسد

. او بحث خود را از عدالت اجتماعی آغاز و به

عدالت اخلاقی و فردی منتهی می شود .

افلاطون معتقد است فقط سه چیز ارزش دارد : عدالت ، زیبائی ، حقیقت (

1 ) . و مرجع این سه چیز را افلاطون به یك چیز می داند ، و آن " خیر ة

است . پس فقط یك چیز ارزش دارد و آن " خبر " است ، و آن چیزی كه

باید درپی آن بود ، " خیر " است ، و آن چیزی كه در پی آن بودن اخلاق

است " خیر " است . لازم است مطلب را توضیح دهیم :

افلاطون عدالت اجتماعی را اینچنین تعریف كرده است :

" عدالت آن است كه كسی آنچه حق او است به دست آورد و كاری را در

پیش گیرد كه استعداد و شایستگی آن را دارد " ( 2 ) .

درباره عدالت فردی می گوید :

" عدالت در فرد نیز نظام و انتظام مؤثر و منتج است ، هماهنگی قوای

یك فرد انسانی است ، به این معنی كه هر یك از قوا در جای خود قرار

گیرد و هر یك در رفتار و كردار انسان تشریك مساعی كند " ( 3 ) .

پس می بینیم كه عدالت را چه عدالت فردی و چه عدالت اجتماعی به توازن

و تناسب تعریف كرده است . توازن و تناسب ، یعنی زیبایی . پس بازگشت

عدالت به زیبائی است .

از طرف دیگر : زیبائی دو نوع است ، محسوس و معقول ، زیبایی محسوس

مانند زیبایی یك گل ، یا زیبائی طاووس ، یا زیبائی یوسف . اما زیبائی

معقول كه با عقل و قابل ادراك است نه با حس ، مانند زیبائی راستی ،

زیبائی ادب ، زیبائی تقوا ، زیبائی ایثار



پاورقی :

. 1 " تاریخ فلسفه " ویل دورانت ، صفحه . 34

. 2 همان كتاب ، ص . 35

. 3 " تاریخ فلسفه " و یل دورانت ص . 35





و خدمت . زیبائی معقول همان است كه از آن به " نیكی " یا " حسن عمل

" یا " خیر اخلاقی " تعبیر می كنیم . زیبائی عدالت از نوع زیبائی معقول

است نه محسوس . پس باز گشت عدالت به " خیر " و " نیكوئی " است.

از طرف دیگر : عدالت ، ناموس اصلی جهان است . در همه نظام هستی ،

اصل عدالت و انتظام و تناسب به كار رفته است . جهان به عدل و تناسب

برپا است . لهذا اگر كسی از عدالت تخطی كند و " اگر فردی از حد

استعداد و قابلیت طبیعی خود پا فراتر گذاشت ، می تواند برای مدت معینی

امتیازات و منافعی تحصیل كند ، ولی خداوند عدالت و انتقام ، او را

تعقیب خواهد كرد . . . طبیعت مانند راهنمای یك اركستر است كه با

باتون مخوف خود ، هر سازی را كه سرناسازگاری داشته باشد به جای خود

می نشاند ، و صدا و آهنگ طبیعی او را باز می گرداند " ( 1 ) .

علیهذا حقیقت عبارت است از درك عدالت جهانی، و درك عدالت اخلاقی.

از نظر افلاطون ، خیر ( حتی خیر اخلاقی ) حقیقتی است عینی ، مستقل از

ذهن ما ، یعنی مانند واقعیتهای ریاضی و طبیعی كه قطع نظر از ذهن ما وجود

دارد ، خیر اخلاقی نیز وجود دارد ، محصول رابطه ذهن ما با یك واقعیت

خارجی نیست كه امر نسبی باشد ، بلكه وجود فی نفسه دارد و مطلق است .

خیر كه خود حقیقتی است مستقل از ذهن ما ، از نظر " شناخت " امری

بدیهی نیست ، بلكه نظری است ، یعنی باید در تحصیل شناخت آن ، با نیروی

منطق و فلسفه كوشید . لهذا تنها



پاورقی :

. 1 همان كتاب ، ص 35 - . 36





فیلسوفان قادر به شناخت خیر می باشند .

خیر برای همه ، اعم از زن و مرد ، و پیرو جوان ، عالم و عامی ، فرد و

جامعه یكی است . پس اخلاق برای همه یكی است و یك فرمول دارد .

برای عمل به خیر ، شناختن آن كافی است . افلاطون و استادش سقراط

معتقدند برای عمل به مقتضای خیر ، شناختن آن كافی است یعنی امكان ندارد

كه انسان ، كار نیك را بشناسد و تشخیص دهد و عمل نكند . علت عمل نكردن

، جهالت است . پس برای مبارزه با فساد اخلاق ، جهل را باید از بین برد

و همان كافی است . از اینرو سقراط معتقد است كه سر منشأ همه فضائل ، ة

حكمت " است ، بلكه هر فضیلتی نوعی حكمت است . مثلا " شجاعت ة

عبارت است از معرفت اینكه از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید ، ة

عفت " عبارت است از دانستن اینكه چه اندازه رعایت شهوات نفسانی

بشود و چه اندازه جلوگیری شود ، " عدالت " عبارت است از دانستن اصول

و ضوابطی كه باید در روابط با مردم رعایت شود . ( 1 )

از نظر افلاطون اگر كسی فیلسوف بشود ، جبرا و قطعا خوب خواهد بود ،

محال است كه كسی واقعا فیلسوف باشد و فاقد اخلاق نیك باشد ، چون بد

بودن از نادانی است .

بر نظریه افلاطون ایرادهائی وارد كرده اند :

یكی اینكه افلاطون ، خیر را یك امر واقعی و مستقل از ذهن انسان دانسته

نظیر امور ریاضی و طبیعی ، یعنی همانطور كه دائره یا مثلث ، مستقل از

ذهن ما وجود دارد ، و ذهن ما فقط آن را كشف می كند ،



پاورقی :

. 1 سیر حكمت در اروپا ، ج 1 ، احوال سقراط .



خیر نیز حقیقتی است كه قطع نظر از ذهن ما وجود دارد و ذهن ما آن را كشف

می كند .

قبلا گفتیم و بعد نیز خواهیم گفت كه این مطلب قابل مناقشه است . گوئی

از نظر افلاطون ، تفاوتی میان مسائل حكمت نظری و حكمت عملی نیست .

دیگر اینكه ، افلاطون به حكم اینكه خیر اخلاقی را مستقل از ذهن دانسته

است ، هر نوع نسبیتی را در اخلاق انكار كرده است . این مطلب نیز قابل

مناقشه است و بعد درباره اش بحث خواهد شد . سوم اینكه افلاطون ، مانند

استادش سقراط ، علم و حكمت و معرفت را برای اخلاقی بودن كافی دانسته

است ، و حال آنكه معرفت و علم و حكمت به تنهایی كافی نیست . علاوه بر

علم و معرفت ، تربیت ضرورت دارد . تربیت یعنی ایجاد ملكات نفسانی

موافق با مقتضای علم و حكمت . به عبارت دیگر : افلاطون ، آموزش را برای

نیك شدن كافی دانسته و حال آنكه پرورش هم در كنار آموزش ضرورت دارد .

این همان ایرادی است كه ارسطو ، شاگرد نامدار افلاطون ، بر نظریه

افلاطون و سقراط گرفته و خودش بر خلاف آنها نظر داده است .